الیساالیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

تقدیریک فرشته

مامان ازکودکیهام بگو(نه ماه انتظار)

1391/5/20 14:27
نویسنده : مامی سمیه
634 بازدید
اشتراک گذاری

فدات بشه مامانییییییییییییی

سه ماه اول حالت تهوداشتم مدام حالم بدبودالان سه ماه که توشکم مامانی وجودداری حس خیلی خوبی دارم وبه عشق توفرشته ی من همه روتحمل میکنم تواین ماه دکترسونونوشت وقتی رفتم سونوگرافی وصدای اروم قلبت روشنیدم انکاردنیاروبهم دادن اگه  بال داشتم پروازمیکردم ولی فکراینکه بایدنه ماه منتظربمونم سخته این سه ماهم باهرسختی که بودبدون مشکل تمام شد

ماه چهارم

عزیزم پس چرابه شکمم لگدنمیزنی نکنه مثل بابات خوابی زودترلگدبزن وقتی یکم شکمم سفت میشه کلی برات ذوق میکنم امایکم میترسم که چرالگدنمیزنی مامان فدات بشه دوستدارم زودتربرم سونوگرافی بفهمم پسملی یادخمل الهی هرچی هستی سالم وسلامت باشی دوهفته ازماه چهارم گذشت رفتم سونوگرافی فهمیدم که دخملی اون لحظه انکاردنیامال من بود

ماه پنجم

داری بادستات قلقلکم میدی تکون خوردنت واحساس میکنم فرشته من الان دیگه صدای اروم قلبت وتکانهای شیرینت ولگدهای جانانه ات غرق شادیم می کند

ماه ششم

شکمم مامان وگنده کردی بزرگ شدی الان بیشترحست میکنم

ماه هفتم

مامان بامشکل مواجه شداحساس ضعف شدیدوعرق وسرگیجه داشتم رفتم دکترازمایش نوشت انجام دادم وقتی ازمایشات ونشون دکتردادم گفت دیابت بارداری گرفتی قندت بالارفته بایدبستری بشی چون ممکنه بچه ات خفه بشه چقدرترسیدم انکاردنیا دورسرم چرخیدفقط گریه کردم رفتم بیمارستان بستری شدم هرروزازمایش دستام کبودشدن بعدشم بایدروزی سه بارانسولین میزدم بعدازیک هفته امدم خونه ولی بایدتااخربارداری انسولین میزدم هفته ای یکبارم ازمایش خون وبیست روزیکبارم سونوگرافی تاازسلامت تواطمینان پیدا میکردم تااین ماه پیش دکترباورمیرفتم ولی دکترباورچون خانواده اش خارج ازکشوربودن رفت مجبورشدم دکترمو عوض کنم

ماه هشتم

این ماه هرهفته دکترازمایش می نوشت کلافه شده بودم وقتی پیش دکترمیرفتم التماس میکردم زودتردرت بیاره وگریه میکردم بعضی شباقندم میفتادومجبوربودم شبانه برم بیمارستان وتاچهاروپنج صبح ازمایش بدم که خدای نکرده بلای سرت نیادروزهاانکارسپری نمیشدن دردزایمان گرفتم وهرهفته مجبوربودم امپول جلوگیری زودراس بزنم بلاخره این ماه به سختی گذشت

ماه نهم

خدایاشکرت دارم دیگه ازدست انسولین وازمایشات وسونودادن راحت میشم میخوام واست اسم انتخاب کنم خاله ریحانه امدپیشمون ظهربودنشسته بودیم که داشتم بحث میکردیم اسمت وچی بزاریم زنگ زدم خاله زینب وعمواحسان اونم بین الیساالناالیا گفتن الیساقشنگ تره پس قرارشداسمت بشه الیسا



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)